آقاسيد محمدآقاسيد محمد، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه سن داره

سيدم،دنياي مني تو!!

سید و پیچ و مهره;-)

قربونش برم مث خودم عاشق پیچ و مهره و ابزاره. اینا رو آورده ریخته وسط اتاق میگه:" مامان میخام برات یه اختراعی کنم که خوشت بیاد" حالا اختراعش چی بود بماند    جدی نشستنش منو کشته ...
16 بهمن 1393

دلش خیلی مهربونه

سیدمحمددل فوق العاده رئوف و مهربونی داره. طبق عادت هر روزه اشون صبح زود بیدار شده و با باباو آبجیش( که امروز آزمون بسیج داره)داره صبحانه میخوره. هنوز تو خواب و بیدارم که در رو باز میکنه و بااون چهره ی خندون مهربونش میپره تو اتاق. میاد روی تخت و نصفه ی لقمه اشو میگیره جلو صورتم:"بیا مامانی،داشتم لقمه میخوردم گفتم شاید شماهم گرسنه تون باشه" تو اون لحظه ها دلم میخواد واقعا قلبمو باز کنم سیدک رو بزارم توش   اینم استراحت بعد از کوهنوردی آقاسید محمد ما همین الان نوشت: داره باخودش فکر میکنه یهو میگه:"آهان مامان فهمیدم چه کارکنم ؛وقتی خواستی سرم داد بزنی برات لالابی میخونم تا خوابت بره داد نزنی" ...
16 بهمن 1393

پسرم و مهربونیاش

کاپشن وکلاهشو پوشیده،دم در ایستاده منتظرسرویسش؛ چند دقیقه ی پیش آبجیش رفته،باباشم باعجله کیف به دست و بدون توجه خداحافظی میکنه و میره همونجور که دم درایستاده و دستکش هاشو تو دستش درست میکنه، خیلی جدی و بالحنی مهربون میگه:"مامان توهم برو بیرون واسه خودت بگرد" من باتعجب:"چرامامان جان؟" جواب میده:"خب ماهممون داریم میریم بیرون،شماتنهایی حوصله ات سرمیره.دل من میگیره" ومن... تودلم هزارتا عشق موج میزنه. چه گل پسری شده پسرم. ...
15 بهمن 1393
1